سنسيزيم گوزليم
سنسيزيم گوزليم
آنا یارپاق              ایلگی              ایمیل              RSS              ATOM
بس شنيدم داستان بي كسي

 

بس شنيدم قصه ي دلواپسي

قصه ي عشق از زبان هركسي

گفته اند از مي حكايت ها بسي

حال بشنو از من اين افسانه را

داستان اين دل ديوانه را

چشمهتايش بويي از نيرنگ داشت

دل دريغا سينه اي از سنگ داشت

با دلم انگار قسط جنگ داشت

گويي از با من نشستن ننگ داشت

عاشقم من،عاشقم من

بسه هيچ انگار نيست

ليك با عاشق نشستن عار نيست

كار او آتش زدن من سوختن

در دل شب چشم بر در دوختن

من خريدن ناز،او نفروختن

باز آتش در دلم افروختن

سوختن در عشق را از برشديم

آتشي بوديم و خاكستر شديم

از غم اين عشق مردن باك نيست

خون دل هر لحظه خوردن باك نيست

آه ميترسم شبي رسوا شوم

بدتر از رسواييم، تنها شوم

واي از اين سيد و آه از آن كمند

پيش رويم خنده،پشتم پوزخند

برچنين نامهرباني دل مبند

دوستان گفتن،و دل نشنيد پند

خانه اي ويرانتر از ويرانه ام

من حقيقت نيستم،افسانه ام

گرچه سوزد پروري،پروانه ام

فاش ميگويم،كه من ديوانه ام

تا به كي آخر چنين ديوانگي

پيلگي بهتر از اين پروانگي

گفتمش ارام جاني؟گفت نه

گفتمش شيرين زباني؟گفت نه

گفتمش نامهرباني؟گفت نه

ميشود يك شب بماني ؟گفت نه!!!

دل شبي دور از خيالش سر نكرد

گفتمش افسوس او باور نكرد!

خود نميدانم خدايا چيستم

يك نفر با من بگويد كيستم!

بس كشيدم آه از دل بردنش

آه اگر آهم بگيرد دامنش

باتمام بيكسي ها ساختم

واي بر من ساده بودم باختم

دل سپردن دست او ديوانگيست

آه غير ازمن كسي ديوانه نيست

گريه كردن تا سحر كار من است

شاهد من،چشم بيمار من است

فكرمي كردم كه او يارمن است

نه،فقط در فكر آزارمن است

نيتش از عشق تنها خواهش است

دوستت دارم دروغي فاحش است

يك شب آمد زيرورويم كردو رفت

بغض تلخي در گلويم كردو رفت

مذهب او هرچه باداباد بود

خوش بحالش كه اينقدر آزاد بود

بي نياز از مستي مي شاد بود

چشمهايش مست مادر زاد بود

يك شبه از عمر سيرم كردو رفت

من جوان بودم،پيرم كرد و رفت..............


بؤلوم : شعر
۱۷ آذر ۱۳۹۰


باغلانتی لار
یارپاق لار
سایغاج
  • ایندی بلاق دا :
  • بوتون گؤروش لر :
  • بو گونون گؤروشو :
  • دونه نین گؤروشو :
  • بو آیین گؤروشو :
  • باخیش لار :
  • یازی لار :
  • یئنیله مه چاغی :